سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت...
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

از بعضی آدم ها که بخواهی زندگیشان را تعریف کنند؛ چهارتا جمله ی تر و تمیز شسته رفته تحویلت میدهند که : در سال فلان به دنیا آمدم .فلان مدرک تحصیلی را دارم .ازدواج کردم . بچه دارشدم و روزی هم میمیرم و تمام ...

اما بعضی از آدم ها هم اگر قرار باشد بیوگرافیشان را برایت بگویند ؛ هر روزشان میشود فرهنگ لغت قطوری که هر لحظه و تصمیم و حادثه اش هزار جور معنی و مفهوم ورنگ دارد ...

من هم سالها پیش فکر میکردم ؛ حالا که به دنیا آمده ام ؛ بالاخره بزرگ هم میشوم و مثل رویای تمام دختران سرزمینم ؛ به 18 سالگی و سن قانونی که رسیدم ؛گواهینامه میگیرم و ماشین بابارا دو در میکنم ...بعد هم ازدواج میکنم وبچه دار میشم و روزی هم متاسفانه ...میمیرم و تمام....! اما گاهی نویسنده ی فرهنگ لغت زندگی همان الف زندگی ات را پر از معانی ای میکند که شبیهشان را نه تو و نه هفت جد و آبادت (به گمانم آبای صحیح باشد !) تا به حال درهیچ قاموس و دیکشنری وفرهنگ لغتی ندیده باشید ...

حوزه برای من از لغات مهجوری بود که در فرهنگ لغت ذهنم مترادف های اینچنینی داشت : فاطی کماندو، فناتیک ،وا مگه آخوند زنم داریم؟؟ موهاتو بده تو دختر !اینا با خودشونم قهرن !

و با همه ی این تفکرات اما من ؛هنوز از هیاهوی نوجوانی بدر نیامده بودم که تا بخود آمدم ؛ شیفته ی سبک زندگی ،آرمان و جهان بینی مردانی شدم که پاتوقشان وادی السلام نجف بود و شب ها خاک سجده گاهشان از اشک دیده گل میشد وصبح ها صدای خنده هایشان از حجره هاشان هم بیرون میزد ! همان هایی که طی الارض برایشان آب خوردن بود و هر که نیمه شب ها چراغ حجره اش خاموش بود ؛ فردا صبح تحویلش نمیگرفتند ...

من با آرمان چنین مردانی با همه جنگیدم و وارد حوزه شدم ...وارد جایی که شاید تاقبل از آن ؛از شعاع 20کیلومتری اش فقط با ماشین رد شده بودم ...

اعتراف میکنم که همان هفته ی اول آیه ی "فلولانفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم(توبه:122)"را نوشتم و زیر یک روضه ی باز وبالای تختم چسباندم !(روضه ی باز پوستر حرم سیدالشهداست که از دیوار اتاقم کنده وباخود آورده بودم ویکی از دوستان اهل دل گاهی می آید و خیره خیره نگاهش میکند وچشمانش نم اشک برمیدارد ...)

اعتراف میکنم که تاچند ماه با صندل های شیک زنانه ای که بیش ازیک کفش پولشان را داده بودم ؛ سر کلاس میرفتم و جو نعلین پوشی گرفته بودم ...شدید...! تعطیلات درس و حوزه که میشدوبه خانه ام که برمیگشتم ؛ یا در نظر بعضی ها آدم فضایی بودم، یا حاج خانوم شده بودم و باید برایشان روضه میخواندم !

اعتراف میکنم که یک نیمه شب وقتی ابزار ریا (تسبیح ، سجاده ، کتاب دعا و ...) به بغل رفته بودم جایی نماز بخوانم با دیدن یک گربه از ترس داشتم سکته میکردم و با جیغی بنفش چند نفر را ازخواب پراندم ...

حالا 4 سال از آن روزها میگذرد وحوزه هنوز برای من همان آرمانشهر و عشق آبادی است که با روضه های فاطمیه و محرم استادمان قبل از شروع کلاس مترادف است ...

اینجا ما باعروه و منطق مظفر و لمعه و حلقات اولی وثانی وثالث وباب حادی عشر وبدایه وکفایه هر روز معانقه می کنیم وگاهی شب های امتحان به این فکر می افتیم که به دنبال مزار مطهر علمای اسلام من جمله شهیدین اعم از اول و ثانی رحمهما الله ،شهید صدر ، حضرت علامه ،جناب ملاصدرا،مرحوم مظفر و ...رحمهم الله گشته و دخیلی به فبور مطهر ایشان ببندیم ...

 

 

اینجا ما شب های امتحانمان را شب آفتابی می نامیم وذکر زیر لب و گاهی دسته جمعیمان "مکن ای صبح طلوع " است ... با یار وفادارمان "فلاسک" تا صبح بیداریم و فردا بعد از امتحان در طرح "اذان تا اذان " (ظهر تا مغرب ) یک کله میخوابیم !

ما اینجا گاهی اتاقهایمان ( که حجره مینامیمش) را روی سرمان میگذاریم ، برای هم تولد میگیریم ؛گاهی که رفیقمان عروس میشود؛ عروسی هم میگیریم و برایش شعر هم میخوانیم که : "عروس ما ناز داره ؛ یه فرغون جاهاز داره "

ما گاهی ماشینهای باباهایمانرا دو در هم میکنیم ،شمال و جاده چالوس و خزر شهر و پارک سیسنگان ودریا هم رفته ایم !

زمستان ها وسط حوض خالی خوابگاهمان فوتبال بازی میکنیم و تابستان ها رفقایمان را در حوض پر آب می اندازیم .

از دست تی و جارو و لنگه دمپایی و راکت بد مینتون اگر کاری بر نیاید آستین بالا می زنیم و از درخت های توت بالا میرویم و محصول برداشت میکنیم ...با تشویق هایمان باشگاه را روی سرمان میگذاریم و تیم والیبالمان را همین امسال قهرمان استان میکنیم ...

گاهی که غذایمان ته میگیرد ؛ یا خرده نان و باقیمانده ی غذایی داشته باشیم کفتر بازی هم میکنیم !

فاطمیه ها و محرم خیمه میزنیم و با روضه خوانی بهترین استادمان ؛ گاهی توی روضه های عشق غش میکنیم ...

ولادت های ائمه جشن میگیرم وعید غدیر که میشود حجره به حجره دنبال سادات خوابگاه که قهرا استتار کرده اند؛ می گردیم و عیدی میگیریم!

زیر چادرهایمان لباس های رنگی رنگی هم میپوشیم ، ما هم از جنس زنان دیگریم ...

کلی هم رفیق فشن و سانتی مانتال داریم ...

و در آخر باید تصریح کنم ما عمامه و جشن عمامه گذاری نداریم ...افتخار ما همین چادر های مشکیمان است ...

 

__________________________________________

پی نوشت : گاهی وقت ها که خدا توفیقمون بده تبلیغم میریم حوصله کردید بسم الله : http://kabootaredel.parsiblog.com/Posts/15/

عکس نوشت 1:شب امتحان !

عکس نوشت 2: صبح پس از امتحان


[ یکشنبه 92/2/22 ] [ 6:5 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

تو بگریزی از پیش یک شعله خام ... من ایستاده ام تا بسوزم ...تمام ...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 119624