سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت...
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

اهل قم نیست ؛برای زیارت آمده انگار ،لهجه اش این را نشان می دهد با موبایلش حرف می زند،بلند بلند و عصبانی...زیر چشمی نگاهش می کنم ...تقریباهمسن خودم است.مانتو تنگ کوتاه مشکی ،شلوار جین لوله تفنگی از نوع صدای نامحرم خفه کن ،چکمه های ساق بلند که پاچه های شلوارش را درون ساق های چکمه فرو کرده و صورتش آنقدر آرایش دارد که مصداق واقعی این اصطلاح ماست "داری میری جشن عقد؟"موهایش عجیب تر است ...زلف بر باد داده شدید ...و من که حالا تقریبا شانه به شانه اش قدم بر می دارم ،لابد اینچنین به نظرش می رسم ....با چادر مشکی کیپ رو گرفته که باز در اصطلاح خودمان "هفت پرده رو گرفته "می گوییمش...امل ،مفت خور ،درد ما جوونا رو نمی فهمه ،مادر شهید یا دختر امام جمعه ....به حرم که نزدیک می شویم در می مانم که به کجایش گیر بدهم! نزدیک تر می روم اما ناگهان پاپس می کشم سر در گریبان نیتم فرو می کنم ....حال گیری؟رو کم کنی ؟بیخود کرده اینجوری میره حرم ؟وظیفه ی شرعی ؟ جشن عقده مگه ؟ ماه صفره ؟ خجالت نمیکشه ؟ گشت ارشاد افتخاری؟

خوب که نگاهش می کنم ،از پشت پرده ی خط چشم و ریمل معصومیت عجیبی را در چشم ها سیاهش می بینم ،من معصومیت این چشم ها را در چشم های خواهر کوچکم هم  دیده ام ،اصلا مگر نمی شود او خواهر من باشد ،او دختر من باشد ؟ مگر نمی شود او پاره ی تنم باشد تا دیدن پر پر شدنش در توانم نباشد ؟مگر نمی شود بی آنکه مادر بود ،مادر شد ؟...قدم پیش می گذارم ....مهر بانی مادرانه ام را در کام چشمانش میریزم و می گویم:

_سلام آبجی گله،حالا که داری میری حرم موهاتو بپوشون عزیزم ...

می ایستد کامل به طرفم می چرخد ،چشم های معصومش را تنگ می کند ،موهایش را با دست کنار می زند و دهان باز می کند :

_به تو چه ؟ دلم میخواد !منو تو قبر تو که خاک نمی کنن !

با دست می کوبد تخت سینه ام .

_خب امر به معروفتو کردی ،برو پی کارت !

میشکنم اما فرو نمی ریزم ،منتظر پاسخ من است و من در دل پاسخش را می دهم "بی بی دو عالم برای من و چشم های معصومش مادری کن ،چه خروس بی محلی است اشک ....حالا وقت آمدن است آخر ؟کاسه ی چشمم پر می شود قبل از فرو ریختنشان سر فرو می اندازم و عقب گرد می کنم ؛ کمی که باد به صورتم می خورد اشک ها هم خشک می شوند ...چند قدم که دور تر می شوم کسی صدایم می زند "خانم ؟"

می ایستم اما بر نمی گردم ...دستی شانه ام را می فشارد .

_من معذرت می خوام .به خدا دوستم اعصابم رو خرد کرده بود ....به خدا نمی خواستم ....

بر می گردم ، گریه می کند ؛با همان چشم های معصومش ،آغوش برایش می گشایم ...هردو به شدت گریه می کنیم .من از شعف و او از غم ....روی زمین می نشینیم ،او را به آغوش می فشارم ....سر بلند می کنم ...حرم بی بی انگار خیلی نزدیک است ،ضریح هم ، زیر لب می گویم "بی بی دعا کن تا گل های کشورمن بیش از این پر پر نشوند ....

 

   


[ یکشنبه 90/10/25 ] [ 11:49 صبح ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]

خطیب خطبه می خواند،روی منبر پیغمبر نشسته بود و خطبه می خواند...خطبه می خواند و خودش را باد می زد ...تعجب کرده بودم ....یعنی خلیفه گرمازده شده بود ؟                                          

 

  _بابا ،علی گرمازده شده است ؟                                                                               

 

  _نه فرزندم ،سرما و گرما علی را آزرده نمی کند ،لیکن جامه اش را شسته و چون لباس دیگری ندارد ،آستین ترش را تکان می دهد تا خشک گردد....    

                                                                


[ دوشنبه 90/10/19 ] [ 2:36 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]

دل غمدیده ی من                                                                                                    

بازگشت عارفانه و عاشقانه ی شما را از کربلای معلی در شب جمعه و پس از آن همه عشقبازی در روضه ی قاسم گرامی می داریم .                                                                                 

از طرف صاحبدل و چشم پر آبش


[ چهارشنبه 90/10/14 ] [ 11:48 صبح ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]

سلام واژه ی آشنایی است برای من و تو ،بی آنکه نگران باشم آنرا چگونه برایت ترجمه می کنند؟همه جای دنیا سلام یک معنا میدهد ؛سلام

اگر واحد فاصله را متر در نظر بگیری ،فاصلیمان زیاد می شود اما اگر فاصله ها را با مهر اندازه بزنی ،درست همسایه ی هم می شویم .دیوار به دیوار.حالا بگذار سرزمین حجاز و پهناوری دریای سرخ میان ما فاصله انداخته باشد.واحد فاصله که متر نیست...بگذار نام قاره ی تو افریقا باشد و نام قاره ی من ،آسیا ....مهم این است که قبله ی من و تو کعبه است و پیغامبرمان محمد...بگذار تورا مصری بخوانند و مرا ایرانی ...می دانم اوضاع و احوال شهر و کشور تو چگونه است ،شنیده ام ،دیده ام ،می دانم که مدت هاست خاک قاهره را سرخی خون شهیدانتان رنگ زده... "صبغة الله و من احسن من الله صبغة..." می دانم ضجه های مادران شهر تو چه داغی بر دل آسمان گذاشته ؛حتی می دانم تو چقدر بی قراری این روزها ...حق داری ،روح که بزرگ شد تن به زحمت می افتد ؛و حالا فریاد روح بزرگ تو  در گلوی آزادی پیچیده مسلمان .

خوب می فهمم تو را ،درد کشیده اگر نباشم ؛درد آشنایم ...در سالهای نه چندان دور ما هم جوانانمان را به آغوش خاک سپردیم ...ایستاده مردیم اما زانو نزدیم و این یعنی تکرار تاریخ ...روزی در غاضریه ،روزی در شلمچه و خرمشهر و روزی هم در قاهره ...امروز که تیشه به ریشه ی ظلم زده اید نوبت شماست ...خبر داری اینجا که خیمه ی آزادی مصره را در آن بر پا کرده اید منطقه ی "زرود" شماست ....اینجا تکرار تاریخ است "شما مانده اید وامتحان الهی ....حتما می پرسی زرود کجاست...برایت می گویم .حسین بن علی را که می شناسی ؛نواده ی پیامبر است او ، همو که هزار و سیصد و هفتاد و دو سال پیش بر دستگاه جور زمانه اش شورید و در جنگی نابرابر در صحرای غاضریه مردانه جنگید.یزیدیان  جسمش را سر بریدند اما آرمان و تفکرش را هرگز ....

حسین بن علی یک زهیر هم داشت؛ از آغاز قیام حسین با او نبود ....بی آنکه در صف دشمنان او باشد از حسین فرار میکرد.اما در منطقه ای که "زرود "نامیده میشد با حسین بر خورد کرد . خیمه های حسین پشت خیمه های زهیر بود..پیک حسین که رسید و زهیر که به دیدار او شتافت دعوت او را لبیک گفت و نامش تا پایان دنیا با آرمان بشریت ؛آزادی و آزادی خواهی هم آغوش ماند .

امروز قاهره به "زرود" رسیده .پیک های حسین زمانه ی تو همین شهدایی هستند که  داغشان هر روز بر دل میدان تحریر می ماند . پشت خیمه های دل شما خیمه های کسی است که بوی حسین را می دهد.مگر بیابان چقدر وسعت دارد که بشود دائم از حسین دوری کرد ؟

می گویند هنگامی که زهیر به سوی حسین می شتافت ؛یاد خاطره ای افتاده بود .یادش آمده بود که سلمان فارسی با دیدن شادمانی آنها از پیروزی در یک جنگ به ایشان گفته بود :آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده خوشحالی می کنید ؟ اگر شما سید شباب ال محمد را درک کردید برای جهاد در راه او باید بیشتر شادمان باشید "

من سلمان فارسی نیستم؛ اما تو می توانی زهیر باشی ...می توانی دعوت حسین زمانه ات را لبیک بگویی دعای پیامبر بدرقه ی راه توست ...شتاب کن؛ برای زهیر شدن آنقدر ها وقت باقی نمانده است! 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 4:55 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

تو بگریزی از پیش یک شعله خام ... من ایستاده ام تا بسوزم ...تمام ...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 121578