سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت...
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

 

آنروز که برایم خبر آوردند در نخلستان آنقدر گریسته ای که از حال رفته و بر جای افتادی؛هیچ نگرانت نبودم....ترسانده بودی آنها را ...اما من می شناختم تورا...گفتم ؛می آید ،خودش خوب می شود و می آید ...خوب شدی و آمدی...گریه در نخلستان ها کار تو بود....آنروز که به گمان مردم فرشته ی مرگ تو را در آغوش کشیده بود ؛ نگرانت نبودم...اما روزی دیگر وقتی دست هایت را بسته دیدم ،نگرانت شدم؛علی! نگران تو و حقی که تنها شایسته ی تو بود و داشت به غارت برده میشد ...نگران همان حقی که صدو بیست هزار نفر شاهد عینی داشت و اما از خاطرشان انگار رفته بود ماجرای حج و و برکه ی خشک غدیر و دستور خدا و امیری تو ... 

داغ فرزندت که پشت درب سوخته جایش گذاشته بودم ؛تاب و توان از جسم و جانم ربوده بود ؛ اما من با سند حقانیت تو ، با همان قباله ی فدک به مسجد آمدم ....علی جان ! چشم هایت نمی گذارند ادامه دهم ...من از این نگاه خیس چشم های تو بیشتر می رنجم تا از این درد پهلوی شکسته ...نه بگذار نگویم ...هر چه می خواهی بدانی...از کوچه و ضرب سیلی اش از حسن بپرس...

چه اشک های زلالی فرو می ریزند از دریای چشم هایت ...این اشک های مقدس مرهمی می شود بر این پهلوی شکسته ...مرهم میگذاری و می سوزانی  ...اشک می ریزی و از پا می اندازد مرا درد این گوشه نشینی و غربت تو...دلم آتش می گیرد برای تو و نگاهت که به درب سوخته و مسمارش خیره خواهد ماند ...داغ بر دلم می گذاری شب هنگام  با های های گریه ات ، آنزمان که دستت به بازوی ورم کرده ام خواهد خورد...

آرام جانم مراقب کودکانم باش...زینبم را به تو می سپارم ؛ می دانم با چادر خاکی ام شبیه من میشود اما تو دندان روی جگر بگذار و از این شباهت باز یاد فاطمه و غم هایش نیفت ...بغض حسن را گاهی اما در آغوشت آب کن ...فرزندم بغض یک دنیا کوچه را در گلو دارد ...حسین را...دردانه ام را اما به دست تو می سپارم و هرچند می دانم هیچ آبی عطش شهادت او را فرو نمی نشاند ....نه آب تمام چاه هایی که تو پس از حفر وقفشان می کنی ....نه مهریه ی من و نه حتی فرات ...اما تو تشنه اش مگذار...

به خدا که می سپارمت خاطرم آسوده است...من می روم اما منتظرت می مانم ...منتظر تو و فرزندت...منتظر تو می مانم تا روزی که خار از چشم و استخوان از گلو بیرون می کشی و در خانه ی خدا ندای فزت و رب الکعبه سر می دهی ...باز هم اما منتظر می مانم تا روزی که فرزندمان  از کنار بیت کعبه ندا سر دهد "یا اهل العالم انا ابن فاطمه" ...

 


[ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:9 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]

داغ روی داغتان که نمیخواهم بگذارم،فقط باز مثل همیشه دلم گرفته و جای دیگری ندارم..

آخر شنیده ام شما را  "ابن الذبیحین "می نامند و همین دوباره آتشی به خرمن جانم انداخته.

ابن الذبیحین می خوانند شمارا...فرزند دوذبیح می دانندتان ... فرزند عبداللهی که روزی قراربود قربانی نذر پدر باشد اما صد شتر به جای او به قربانی قبول شد و فرزند اسماعیلی که درآزمایش پیامبری ابراهیم  خنجر به حنجرش کشیده شد اما یک قوچ به جای او به قربانی رفت...

من اما" ابا الذبحا" می نامم شما رایا رسول الله ... ابا الذبحا یعنی شما پدر ذبیحانید ...پدر همانانی که تن های بی سر شان سه روز بر زمین تفتیده ی کربلا عریان ماند....


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 2:10 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

تو بگریزی از پیش یک شعله خام ... من ایستاده ام تا بسوزم ...تمام ...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 119682