آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
گفتم:مصونیت است نه محدودیت. گفتند:بانک وام مسکن میده ،خوب نیست تو چادر زندگی کنی! گفتم :ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن گفتند:حوزه تعطیل شده؟ گفتم:چشم های ناپاک از سیاهی چادر ما سیاهی می رود. گفتند:فناتیک ....دختر امام جمعه !.... گفتم :بیشتر از سرخی خون شهید از سیاهی چادر ما می هراسند. گفتند:اللللللللهم صل علی محمد و .... گفتم:چادر نیست ،جای در است . گفتند:هر چی عشقیه زیر چادر مشکیه... گفتم:به خاطر مادرم ...به خاطر مادرتان که چادرش خاکی شد و خونی.... گفتند:.... گفتم:به خاطر خواهر ارباب بی کفنم که لحظه ای چادر از سرش نیفتاده... گفتند:.... دیگر هیچ نگفتند انگار....
[ پنج شنبه 90/2/1 ] [ 11:13 صبح ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |