آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
· ما همیشه با هم بوده ایم ،از همان ابتدا،مثل یک برادر ،که اصلا نه،تو انگار من بودی و من تو ...ما دو چشم ، همیشه یاور هم بوده ایم با هم دیده ایم ، با هم خندیده ایم ،با هم گریسته ایم ،اما حالا که چند روزی است محرم از راه رسیده، من لبریز از اشک غم و ماتمم و تو دیگر هیچ اشکی برای فرو ریختن نداری ...صبور باش من برایت میگویم چرا نهانخانه ی تورا هیچ مروارید اشکی تر نمی کند ....برای تو میگویم که چرا گو هر اشک تو خشک شده ...خوب یادم هست ،آنروز که تیر انداز شده بودی را میگویم ،تعجب می کنی ؟برایت می گویم ...آنروز باد بلوا به پا کرده بود ،خار و خاشاک مردمک مرا آزرده بود ،پلک مرا در آغوش گرفت . تو اما،در معرکه ی غوغای باد به سیمایی خیره ماندی ،سیمای غریبه ای نا آشنا ،سیمایی که خیره ماندن به او برای تو روا نبود ،رفیق ... پلک می خواست تو را در آغوش بگیرد اما تو آغوشش را پس زدی و من دیدم تیر زهر آلودی را که از چله ی کمان سیاهی مردمکت پر تاب شد ....دست مریزاد رفیق قدیمی ،تیر اندازی ات هم بد نیست ....حالا که دانستی و باز اشکی نمی ریزی ، حالا که تیر انداز ماهری شده ای بگذار بگویم ،چند روزی است دلم می خواهد یکی تو را از کاسه ات بیرون بکشد ...
[ سه شنبه 90/9/1 ] [ 7:30 عصر ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |