آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
من میشناختم تو را...از سالها پیش ،از صدها سال پیش ،از هزاران سال پیش ...من آن هنگام که آدم هنوز در گل خویش نتپیده بود ؛تو را میشناختم ...نامت را بارها بر ساق عرش دیده بودم ،من ایمان داشتم به فما احلی اسمائکم و حلاوت زیر لب نام تو گفتن را چشیده بودم ...میشناختمت از آن هنگام که در بطن مادرت با او گفتگو میکردی...ای ارباب عشاق عالم ،من اشک شده بودم و بر گونه های مادرت جاری ،آن روزی که از پدرش شنیده بود سرنوشت تو را...وقتی تو به دنیا آمدی،غوغا شده بود و من میدیدم که غوغای ملکوتیان کمتراز آشوب خانه ی کوچک شما نیست .درآسمان بلوایی به پاشده بود؛خدا روضه خوان تو بود و ملائک سینه زنانت...ودر زمین هم چه روضه ای برایت میخواند پیغمبر و من پر از غم بودم از بی قراری فاطمه ی زهرا،همچون بغضی شده بودم بر گلوی پیامبر ،من در داغی نشستم به سوزانندگی داغی که از غم تو بر دل علی ماند... صدای گریه ات را که میشنیدم تو میدیدی چه بی تاب میشدم ...میان گهواره میگرییدی و مادرت مشغول کار بود و من حاجت رواشده،کنار گهواره ات زانوی ادب می زدم و گهواره جنبانت میشدم ...اما چه سخت بود بر من روزی که دیدم گهواره ی فرزند کوچکت به غارت میرود..بر من سخت بود آقا آن هنگام که در کویر تفتیده ی عطش غریب و تنها مانده بودی ،برای من سخت بود شنیدن زمزمه ی تنهایی أین المسلم تو را....وچه طاقت فرسا بود نظاره ی تو آن هنگام که عطش انقدر بالا گرفته بود که نور از چشم هایت گریخته بود.برمن سخت بود سنگینی روی سینه ی تو هنگام جان به خدا سپردنت ،بر من سخت بود هلهله ی شامیان گرد قرآن سر تو که بر رحل نیزه ها شده بود ... ملکوت هنوز عزادار توست ،فطرس هنوز غم پوش غم خانه ی توست،در آسمان باز هم غوغاست ..می دانی که....آسمانیان سالهاست نه فقط جمعه ها که همیشه دست استغاثه شان سوی خداست :أین الطالب بدم المقتول بکربلا...
[ شنبه 90/9/19 ] [ 4:36 عصر ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |