آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
پیش نوشت :دم مسیحایی یار ما مرده زنده میکند چه رسد به دل و دست من که پنج ماهی میشد به قلم نمیرفت... پریشان نوشت : قلم شکسته را میشود از نو تراشید ؛ با دل شکسته چه کنم ؟...دل تراش خریداریم .
خنکی این آب نیست که قلبم را کمی آرام میکند ؛ فکر دست های تو که زلالی این آب در آغوششان کشیده ,التهابم را فرو مینشاند . اما آتشی در دل دارم که حتی تمام آب این برکه هم خاکسترش نمیکند .... آب موج برمیدارد و همین دست های مردانه ای که دستت را میفشارند ، همین دست های زنانه ای که همچون من دست در زلالی این آب فرو میبرند ؛ به دست های تو خیانت میکنند . آب موج برمیدارد ...نقش چشم های تو روی بی رنگی آب خط میکشد ....تو هم نگرانی ،علی .میدانم ...اما سینه ی تو را شرحی داده اند که حالا حتم دارم گنجایش تمام غم های عالم را هم دارد حتی اگر قرار باشد گاهی دردهایش را به چاه بگوید ...حتی اگر روزی من کنارت نباشم ... آب موج برمیدارد ...آیه های قرآن تکذیب میشوند ...پیامبر خدا را هذیان گو میخوانند ...نام امیر المومنین را به سرقت میبرند ...فاروق و صدیق میخوانند دشمنان خدا را ... آب موج برمیدارد ...تو وصی میشوی از همان ابتدای بعثت ...زیر شمشیر های برهنه در بستر مرگ، جان بازی میکنی ... زخم برمیداری ...تیغ بر فرق کفر میکوبی ...بالای جهاز شتران امیر میشوی اما... آب موج برمیدارد ...دست ها دست مردی را به نشانه ی بیعت میفشارند ...بخ بخ علی روی لب ها زمزمه میشود ...در قلبها اما سودای دنیا بلوا به پا میکند ...سوء قصد های به سرانجام نرسیده ، فتنه های در نطفه خفه شده ،نفاق های زیر خاکستر مانده اما روزی آتشی میشود شعله ور بر حریم آل پیامبر .... آب موج برمیدارید و در خطوط مورب آب تصویر مردی می افتد و سلام بی پاسخش ...قباله ای پاره میشود و در چشم های معصوم یک کودک ضرب دستی مادر را از پا می اندازد... آب موج برمیدارد و از صد و بیست هزار شاهد عینی ، از مدعیان ولایت تو ؛ از همین هایی که امروز امیرشان میخوانند تو را ...هیچ کس نمی ماند جز همان هایی که سرنوشتی چون مولایشان خواهند داشت ... آب موج برمیدارد ....ابوذر ها به تبعید ربذه میروند ...میثم ها بر دار میشوند ..کمیل ها ...قنبر ها.... آب موج برمیدارد و من میان موج های لرزان آب به چشم های تو فکر میکنم ..دست در خنکای آب رها میکنم و شهادت میدهم به ولایت جان پیامبر ...به اولی الامری مردی که در رکوع ؛ انگشتری خویش به مسکین میبخشد ؛ خاتمی که بارها بر انگشتش دیده ام ...من به امیری شان نزول آیه های مقدس کتاب خدا ایمان دارم علی جان و با تو بیعت میکنم ... آب موج برمیدارد ...عهد من مقبول درگاه حضرت حق می افتد و من اولین شهیده ی ولای اولین امام خدا میشوم...
پ .ن .ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
شیعه نوشت : تو را بر حلال زادگی ام سپاس ...الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه مولانا امیر المومنین .
غم نوشت : ابتدای کربلا مدینه نیست ابتدای کربلا غدیر بود ابرهای خونفشان نینوا اشک های حضرت امیر بود [ سه شنبه 91/8/16 ] [ 7:54 عصر ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |