آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت... | ||
انگور دل خیلی ها را غوره ، غوره از سر تاک زندگی میچینند ....نرسیده ... کال ، خام ...آن طعم گس دانه ها و ترش غوره ها تا ابد همراهشان میماند ...خام می آیند .... خام میروند ... دانه های انگور دل خیلی ها هم ؛ خوب که میرسد ، کشمش میشود ، همانطور خشک میماند ؛ بی هیچ شوری ، عشقی ؛ لرزش دلی ...بخت اگر یاریشان کند امید شراب شدن هست ...اما از کشمش تا شراب ؛هزار سال نرفته ؛ راه است ... بعضی ها اما انگور دلشان" می" میشود ...عشق زمینی ، میسازی را خوب میداند ... نگاهی ، کلامی ، فضیلتی ، توجهی دل را که لرزاند ، کم کم آتش دل شعله ور میشود ؛ دانه های انگوردل هی بالا و پایین میپرند.جوشش و جوشش .. آرام و قرار از تن رخت میبندد و خواب از چشم ها... کسی میشوی که هرگز نبوده ای ؛ ندیده ای ، نمیشناسیش ... میجوشی و بی قرا ری و وصال که حاصل میشود ؛ انگور دلت شراب شده ...شرابی زلال و گس و داغ و مسکر ... آنقدر زلال که با یک تلنگر اشک هایت جاری میشوند و اشک ترجمان عشق است ...دارایی عاشق ! گس ! آنقدر که حتی با نیم نگاه معشوق به اغیار بشود زمین و زمان را به هم دوخت ... داغ ! آنقدر که با دیدنش ؛ تمام غم ها را بشود در دل سوزاند ...و آنقدر مسکر که میپنداری رویای وصال تو را دست هیچ فراقی بر باد نخوا هد داد ... شراب که شد دل ، خیلی ها هم نجست میدانند و استغفارت میکنند ، از یاران دیروز " ای دریغا دوست د اران یاد باد"ی برایت میماند و تا به خود می آیی ، میبینی همه رفته اند و تو مانده ای و معشوقی وفادار یا ....نگاری بی وفا! دست ساقی اگر برایت تقدیر دیگری زده باشد ؛ دل را توفیق جوشش و غلیان دیگری است .... آنزمان که از بی وفایی معشوق رنجیدی ؛ در چشم های اراده اش ؛ " نمیتوانم ؛ نمیخواهم ؛ نمیشود " دیدی ؛ از زلالی رود جاری دلش ؛ سرچشمه خواستی و نیافتی ...از زیبایی اش به عجب عجب افتادی ...تو را رها کرد و رفت ...از ناتوانی اش پریشان شدی ...شباهتتان خسته ات کرد ...به یک خلاء رسیدی ؛ به یک خلاء فکر کردی ...از یک خلاء بیقرارشدی ؛ آنوقت شراب دلت باز به غلیان می افتد ... میجوشی ...از احساس حضور یک معشوق قدیمی از همانهایی که در خانه بوده و گرد جهان دنبالش میگشتی ...میجوشی ؛ در حسرت معشوقی که فنا ندارد ...میجوشی در رویای فداشدن در صفات ؛ اسماء و افعال معشوقی ؛ عشق آفرین ! گرم و داغ و غرق میشوی ؛ میجوشی همچون ؛ لیلی ها ...یوسف ها ...موسی ها ...عیسی ها ...محمدها ... میجوشی و میجوشی تا پای رفتن جان از بدن ...تا پای بر باد رفتن زندگی ؛ منیت ها کنار میرود ؛ آلودگی ها پاک میشود ...آنوقت شراب دلت را سرکه میکنند ...و سرکه خوراک علی است ....آنوقت خلیفه الله عشق ؛علی ؛خریدار دل توست و این مزد عاشقی است ... گوارایت ...
_____________________________________________________________________
پ.ن : بعضی هام الکل صنعتی ان ، ادای عاشقا رو در میارن ...بی خیال ... تو نوشت : عشق کشمشیت ارزونی خودت ! حالا مونده تا تو یکی شراب بشی .... درد نوشت : خدایا ...آتش دلم ....وای از دلم : ( [ دوشنبه 92/6/18 ] [ 7:9 عصر ] [ گمگشته ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |